کودکانه های دخترم و مادرانه های من

ساخت وبلاگ

سلام

دیروز 29 تیر 91 بعدازظهر پنج شنبه حدودای ساعت 8 ( دقیق ترش 07:45) آسمون شروع به رعد و برق کرد و هوا بارونی شد و شما داشتی تو اتاق بازی می کردی منم داشتم کدو پاک می کردم واسه درست کردن بورانی کدو، تا صدای برخورد قطرات بارونو شنیدی که به شیشه پاسیو می خورد اومدی پیشم گفتی مامانی باران آمد !!! منم گفتم آره دخترم بارون میآد بعد با حالت حق به جانب گفتی دیدیش منم این جوری بودم تعجب

قوربونت برم که خوب بلد شدی حرف بزنی منم گفتم آره مامانی بعد دیدم هی میگی باران اومد بارون اومد برات شعر بچه گیم که وقتی بارون می اومدو خوندم بارون اومد نم نم پشت خونه ی عمه ام .... که بعد از من گفتی باران یکمی مکث اومد شو نگفتی و سرتو تکون دادی و گفتی نم نم الهی فدای حرف زدنت نفسمی بخدا

بعد از اون من کدو ها رو که نمک زدم بمونه تا سرخ کنم شروع کردم به درست کردن میرزا قاسمی و شما هم اگه گفتی داشتی چیکار می کردی اصلا باورم نشد خیال باطل

آره دخملیم نمکدونی که کدوها رو نمک پاش کرده بودم رو برداشتی گذاشتی سر جاش ظرفی هم که بادمجونا رو له کردمو کثیف شده بودو گذاشتی تو سینک ظرفشویی و بعدش رفتی تو پذیرایی

ای جونم قوربونت برم با اون قد و بالات که دستت نمی رسید نمکدونو درست بذاری پا بلندی کردی تا صاف رو کابینت بمونه

از دیروز تا حالا هم هر چی می خوای که بدم بهت به جای اینکه بدی بده به من میگی : بده من اونم با چه نازی

niniweblog.com

انقدر خوشگل می گفتی نم نم گذاشتم رو کولر و گفتم به پاسیو نیگاه کنو بگو بارون اومد لبای ریحانو دقت کنید اینجا داری میگی دیدیش ؟! قلب

ریحان عسلی
من مشغول آشپزی شما هم مشغول بازی سبد اسباب بازی هاتو گذاشتی تو چادرت !

ریحان عسلی

niniweblog.com

EXniniweblog.comEX


اینجا هم دیدم سرو صدات نمیآد نیگات کردم دیدم چادرت واژگون شده و همچنان مشغول بازی هستی دوربین رو اوپن بود یواشکی روشنش کردم که عکس بگیرم متوجه شدی و زودی دراز کشیدی و منو نیگاه کردی ماچ


ریحان عسلی

اینم جو گیر شدن مامانی وقتی داشت با یکی از دوستای وبلاگیش می گپید و می گفت مامانش داره واسه افطاری حلوا درست می کنه ، مامانی کمتر از نیم ساعت مونده به اذان شروع کرد به درست کردن این نوع حلوای تبریزی ( حلوا زعفرونی ) مژه

حلوا زعفرونی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 235 تاريخ : شنبه 31 تير 1391 ساعت: 2:28

سلام به دخمل نازم که این روزا واسه خودش حسابی بلبل زبون شیرینی شده و یه سلام گرم به دوستای خوبم که مثله همیشه مارو تنها نذاشتن ممنونم از کامنتاتون ماچ

دختر شیطونه من الان یه چند وقته که حلقه های هوشتو بر می داری و تو دستت می کنی و میگی النگوِ و واسه خودت سر گرمی درست کردی روز اول کشفت شبش تا ساعت 2 داشتی با حلقه ها بازی می کردی و جالب اینجا بود که سبد اسباب بازی هاتو خالی کردی و فقط حلقه ها رو توش گذاشتی و هی با خودت این ورو اونور می بردی و بازم از شوق همین حلقه ها صبح همون روز از ساعت 6:30 بیدار شدی تا درست ساعت 10 بود که خسته شدی و خوابیدی چه روزی بود من گیچ ِ گیچ بودمهیپنوتیزم اما برعکس شما سرحال و شاداب

الان که یه چند روزی گذشته یکمی علاقه ات کمتر شده و اما از من می خوای که حلقه ها رو تو دست و پای عروسکات کنم وای خدا چه ریاضتیآخ دختر مارو متحمل می کنی هی 4_5 تا حلقه رو میگی تو یه دست عروسکی که دستش همش 5 سانتم نمیشه میگی النگو کن و هی من باید اینکارو انجام بدم

niniweblog.com

ریحانه و النگوهاش عینک

ریحان عسلی

ریحان عسلی

niniweblog.com

EXniniweblog.comEX

ماشالا هزار ماشالا حرف زدنت خیلی خوب شده و دیگه باید گفتگوهای شما با خودمون رو بیام اینجا برات بنویسم

ازم می خوای عروسکتو بذارم تو تابت و تابش بدم یکمی که گذشت میگی می افتیا منظورت با عروسکته و ازم می خوای که از تاب بیرونش بیآرم

اون شب حلقه به دست یا بهتر بگم النگو به دست ازم خواستی که سوار تابت کنم !

ریحان عسلی

یا من تو آشپزخونه ام دارم ظرف می شورم بهم میگی مامان بیا دیده : بیا دیگه مژه

الان که پشت کامم یه بار بلند شدم که از کابینت بیستکویت بردارم اومدی دنبالم و ازم خواستی که جعبه ی بیستکویت ها رو بدم بهت منم گذاشتم تو ظرفت و اومدم از آشپزخونه بیرون و دیدی حرفت به کرسی نمی شینه زودی اومدی دنبالم ( نتیجه : بچه رو محلش نذاری نمی تونه به شما غالب بشه و محکم سر حرف نه تون بایستید ) لبخند

آهان اومدم بشینم بهم میگی مامان بیم دست بسولیم : بریم دست بشوریم آبی که قبلا تو لیوانت بود و با بیستکویت ها قاطی کردی و الان دستت ... به کثیفم میگی :دَسیب چشمک

دیشب داشتم نماز می خوندم می خواستم واسه نماز دومم نیت کنم اومدی می گی ای وای وای ددَه (ای بابای خودمون به ترکی میگی ) از اونجایی که موقع خراب کاری این حرفو می زنی اول سکه ام نیافتاد و ازت خواستم دوباره تکرار کنی دیدم بازم همینو میگی اومدم ببینم چی شده دیدم بلللللللللللللهههههههه خانم اومدن میز عسلی رو هل بدن خورده به گلدون و گلدون هم به کنار پنجره واژگون شده ابرو

الان اف اف به صدا در اومده رفتم میگم کیه دیدم نیازمند و گوشی رو گذاشتم بهم میگی کیه بییم دَدَر ! گریه

یا چند شب پیش داشتی با عروسکات تو چادری که بابایی تازه برات خریده بازی می کردی منم با بابایی داشتم تی وی می دیدم و حرف می زدم

اینم یه شاهکار داغِ داغ هم اکنون نگید چه دلی دارهااااااااااا گذاشته همینجوری بمونه نه آخه بار اولش نیس و چون دیدم خودتو سفت گرفتی گفتم یه عکس بگیرم بعد دعواش کنم که اینکارو نکنی که می دونم همچنان این کار شما ادامه داره

ریحان نگو بلا بگو خنثی

ریحان عسلی

بقیه شو بگم که بابایی دست کشید رو سرش و گفت چقدر امروز سرم درد می کنه وروجک از خونه اش اومده بیرون میگه تی سُده : چی شده من و بابایی هاج و واج بودیمتعجب که چقدر حرفای ما رو به دقت گوش میدی خیال باطل

دوستت دارمو میگی دوست دالم و وقتی میگم بگو آی لاو یو میگی آیییی لا بیآوو بغل

دیگه چیزی یادم نمیآد آهان به سیب زمینی هم میگی : تیب تیبی

پ.ن 1: شما اگه قرار باشه شماره ی منو تو گوشی موبایلتون ذخیره کنید به چه نامی ثبت می کنید ؟

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 275 تاريخ : پنجشنبه 29 تير 1391 ساعت: 2:42

سلام

عشق منی عزیز منی بخدا چقدر که شیرین زبونی و همه چیز زود کپی _ پیستعینک می کنی بزنم به تخته چشمم زیر پات دخملیم خیلی خوب حرف می زنی و کامل منظورتو می رسونی من و بابایی الان باید خیلی مراقب حرف زدنمون بشیم تا خدایی نکرده ...خنثی

نمیدونم چرا به از اینجا می گی : آزیتا و وقتی هم برات یکی یکی می گم از + اینجا =از اینجا بازم می گی آزیتا نیشخند خداییش خیلی قشنگ حرف ( ز ) رو نوک زبونی می گی آدم دلش می خواد قورتت بده ماچ

به رفت هم میگی:دَفت کلا حرف (ر) و (ش) و (خ) رو خوب نمیتونی بگی

الان چند روزِ که نمی دونم از کجا و از کی یاد گرفتی که اگه چیزی دستت باشه که ازت بخوام بهم بدی دستاتو می گیری زیر بغلت و با قیافه ی حق به جانب بهم میگی : نییدم ( نمی دم )

اوایل بهم می گفتی میما الانم میگی تیبا ( منو یاد شوهر عمه ام که تیبا داره می ندازی )

به صندلی هم میگی : تَدَلی به دست نزنم میگی: دست دَزن نیشخند خیلی دوست دارم حرف زدنات عزیزمیییییییی قلب

EXniniweblog.comEX

دیروز داشتم تلفنی با یکی از دوستای خوب وبلاگی مون سارا خانم حرف می زدم نگاهم به گلای توی پاسیو بود شما هم روی دسته ی مبل کنارم نشسته ودی و هی سرمو بر می گردوندی تا بهت نگاه کنم و باهات حرف بزنم قوربونت برم که الان همدمی و کلی تو روز باهم حرف می زنیم قلب

دیروز داشتم اتاق رو که با بازارشام در آورده بودی جمع و جور می کردم پشتم بهت بود و داشتم لبساتو بر می داشتم یهو برگشتم دیدم به به چشمانمان روشن سطل آشغالو برداشتی گذاشتی زیر پاهات و می خوای یه قلک خروس که بیشتر صدقه ها رو اونجا می ذارم برداری چقدر تو بلایی دختر ؛ هر کی از نزدیک منو دیده و می شناسه میگه دخترت مثله خودته شیطونه مژه

یه وقتایی که زیادی اذیتم می کنی یا بهترِ بگم من کاسه ی صبرم سر میرهاوه همچین مطلومانه نیگام می کنی که دلم کباب میشه اما شما بچه ها انقدر مهربون و پاکید که همش می گم کاشکی دنیای ما آدم بزرگا هم مثه دنیای شما بچه ها بود زودی میآی پیشمو و منو بوس می کنی قوربونت برم که خیلی قشنگ لباتو غنچه میکنی من هر چی از کارات بگم کم گفتم خدایا شکرت که یکی از فرشته هاتو مهمونو خونه ی منو همسری کردی خیال باطل

niniweblog.com

ریحانه و سر بزنگاه از خود راضی

ریحان عسلی

خدایی عشق می کنم با موی فرت که افتاده تو صورتت قلب

ریحان عسلی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 226 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1391 ساعت: 13:13

سلام

شب پنج شنبه 15 تیر 91 بعد از تموم شدن جشن نیمه ی شعبان جاری بزرگِ همه رو خونشون دعوت کرد و من علیرغم همه ی خستگی که داشتم بعد از شام اونم همسری داشت می رفت با برادری ها قلیون بکشه گفتم بیا ما رو هم ببر اونجا و اینطوری بود که ما هم به جمع اونا پیوستیم چشمک

شب خوبی بود و بازم مثلِ همیشه کلی دلبری کردی و هی به همه بوس لبی دادی قوربونت برم من قلب

پریشب تا رفتی تو اتاق مهدیه جون ( دختر عموت ) یه طرف اتاقش کنج دیوار یه خرسِ بزرگ گذاشته بود تا وارد اتاقش شدی گفتی این خرسیه فدات بشم که خیلی عروسک خرس رو دوست داری ایشالا تصمیم دارم یه کلکسیون عروسک انواع خرس ها رو برات جمع آوری کنم عزیزم ماچ

امروزم به اتفاق عمه جون و علیرضا ( یکی دیگه از پسر عموهات ) رفتیم بازار که برات النگو بگیرم ، کلی گشتم اما چیز خوبی گیر نیوردم و صرفا جهت اینکه اون پول پیشم خرج نشه خریدم تا سر فرصت برم و اون چیزی که باب دلم باشه برات بخرم دوربینم شارژ نداشت عکسش باشه واسه فردا که به این پستت اضافه کنم مبارکت باشه عزیزم ایشالا خودم النگوی عروسیتو دستت کنم خیال باطل

niniweblog.com


اینجا چون نمی شد اون خرس بزرگه رو بدم دستت رفتیم از بوفه ی عروسکای مهدیه جون این عروسکو برات برداشتم و زودی پاهاتو دراز کردی که بخوابونیش


ریحان عسلی

مهدیه جون دید داری خرسی رو می خوابونی واسه اینکه خرسی سرش درد نگیره عینک بالشت داد بهت تا راحتر بخوابونیش نیشخند

ریحان عسلی

بعدا نوشت: عکسشو گذاشتم !!!

EXniniweblog.comEX

اینجا همچنان دنبال همون خرسی بزرگی هستی که گوشه اتاق آویزون کرده بود!

ریحان عسلی

روکش سطل آشغال اتاقش یه سگ بود و فک می کردی عروسکِ هر چی می گفتم مامان این فقط روکش سطل قبول نمی کردی و می گفتی این پاپیه !!! ابرواوه

ریحان عسلی


پ.ن 1: امروزم روز شنبه 17 تیر 91 که رفته بودیم خونه ی عمو عبدالله و مثلِ همیشه زن عمو لیلا کلی غذاهای خوشمزه درست کرده بودن دستتون درد نکنه

پ.ن 2: اگه دوست داشتید وزن نی نی هاتونو موقع تولد بگید فقط جهت فان و یادآوری واسه بعضی از مامانها چشمک

اینم النگوی ریحانه ( وسطی رو دیشب خریدم برات ) هر گرم طلا 74 و خورده اییشو یادم نیست تیر 91 خدا می دونه 10 ساله دیگه طلا چقدر میشه ! عینک

ریحان عسلی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 268 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1391 ساعت: 17:53

سلام

عزیز مامان بالاخره نیمه شعبان هم رسید و طبق قرار عمه جون می خواست که این روزو جشن بگیریم و خونه ی ما انتخاب شد واسه این جشن ؛ چه سعادتی بالاتر از این هورا

امروز 15 تیر 91 همه اومده بودن ؛ کلی بهت خوش گذشت عزیزم بریم سراغ عکسا تا یکی یکی برات توضیح بدم

اینجا روز سه شنبه بابایی به اتفاق عمو مهدی جون حیاط رو آذین بندی کردن ؛ منم از بالا یه عکس گرفتمتا بمونه برامون یادگاری لبخند

چراغونی

اینم یه طرف خونه که قبلا توسط زهرا و مریم ( دختر عمه و عموت ) تزیین شده بود بعد از رفتن مهمونا وقت کردم عکس بگیرم چشمک

تزیینات خونه

اینجا یه تعدادی از مهمونا اومده بودن منم یکمی وقت کردمو زودی اومدم پیشت و بعد از چند بار عکس انداختن این یکی از همه بهتر شد عینک

ریحان عسلی

کیک مراسم ، که دو تا بود و من فقط تونستم از یکیش عکس بگیرم

کیک

ریحانه تُوکولات ( شکلات ) به دست در حال نانای از خود راضی حرکت دستارو داشته باشید خیال باطل

ریحان عسلی

اینجا بعد از اتمام مراسم مولودی و رفتن مهمونا دخترها و خانمها شروع کردن به شادی کردن که شما همچنان با توکولات هات مشغول بازی بودی مژه

ریحان عسلی

کوچکترین مهمونِ این جشن ! فرشته

باران

ریحانه بعد از اتمام مراسم مشغول بازی با موگیر هاتی که خیلی خیلی خوش به حالت شده بود آخه همیشه از من می خواستی برات در شو باز کنم (قوطی دستمال مرطوبت که تموم شده بود نگه داشتم واسه نگهداری موگیرهات وقتی میرم مسافرت خوبه هم جاداره هم کوچیک ) اما من هیچ وقت این کارو نمی کردم امروز که سرم شلوغ شده بود عسل دختر عموت برات باز کرده بود و ....

ریحان عسلی

پ.ن 1 : عیدتون مبارک دوستای خوبم ایشالا که همگی این روزو به خوبی و خوشی سپری کرده باشید و حاجت روا شده باشید قلب

پ.ن 2: نوشته ی روی کیک رو دقت کنید ؟!تعجبسوال

پ.ن 3: امروز از بس خسته بودی دو بار در روز خوابیدی حقم داشتی از صبح ساعت 8 بیدار بودی و عادت هم نداری که توی شلوغی بخوابی خلاصه که امروزو تو خوابیدنت رکورد زدی و بار دوم از ساعت 8:30 تا 10 شب خواب بودی و شبم 1:30 بود که خوابوندمت ؛ خواب های خوب خوب ببینی عزیزم ماچ

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 319 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1391 ساعت: 11:23

سلام

عزیزم هر روز که میگذره یه کار جدید یه حرف جدید انجام میدی خدایا هزاران بار شکرت خیلی حرف زدنت خیلی بهتر شده الان چند روزِ که سه کلمه پشت سر هم حرف می زنی هورا

دیشب ناخواسته با زهرا و سمیه جون ( دختر عمه هات ) و دختر عموت مریم و پسرش امیررضا رفتیم پاساژ رشدیه اونجا یه پاساژ 5 طبقه ست که طبقه ی پایینش یه شهربازی گذشتن که بیشتر بازی های شبیه به سرزمین عجایب که فعلا شما واجد شرایط استفاده ازش نبودی

هر طبقه که می رفتیم همش چشمت به اونجا بود و یه جا که استخر توپم داشت تا چشمت به اونجا می خورد که بچه ها بازی می کردن هی دستتو دراز می کردی و می گفتی بیا بیا و می خواستی بری اونجا بازی کنی قوربونت برم عزیزم به وقتش همه جا می برمت دخترم

امیررضا دستتو می گرفت و واسه خودتون تنهایی جلوی ما راه می رفتید خیلی صحنه ی قشنگی بود دست به دست همراهه هم ! عینک طبقه ی زیرزمینش که رفتییم دیدم خلوته گذاشتم با امیرضا یکمی بازی کنید اونجایی که دوست نداشتی امیرضا بگیرتت همش می گفتی نکن نکن خیلی بامزه می گفتی یا یه جا زهرا رفت لباس پرو کنه ما منتظر بودیم شیطونی می کردی و میرفتی سراغ لباسایی که پایین در دسترست بودم من گذاشتم وسط روی میزی که اونجا بود تازه از منم می خواستی که بیآم کنارت بشینم نمیدونم چرا وقتی می خوای کسی بشینه کنارت می گی بشینتا ! متفکر

ظهر دیروز می خواستم بخوابونمت بهم می گفتی مامان نخوابیم اصلا باورم نمی شد که متوجه می شی و حرفاتو به زبون میآری برام عاشقتم عزیزم قلب

خیلی به پاپی علاقه داری منم وقتایی که اذیت میکنی بهت میگم پاپی میآد می خورتتا دیروز قبل از آماده شدن که بریم خونه ی مامان بزرگ جون ( پدری ) داشتم مانتومو اتو میکردم باخودت حرف می زدی و می گفتی پاپی بکولش ( بخورش خودمون ) خیلی با مزه حرف می زنی هرکی حرف زدنتو می شنوه کلی قوربون صدقه ات میره مژه

دیشب وقتی عمه جون و سجاد ( پسر عموت ) ما رو رسوندن خونه همش تو راه با عمه جونت حرف می زدی عمه جونتم خیلی قوربون صدقه ات می رفت و می گفت می خورمت ریحان چقد شیرین حرف می زنی ؛ یادت دادم که وقتی بلند شی بگی یا علی خداییش فک نمی کردم به همین زودی یاد بگیری و تکرار کنی دیشب که می خواستی از حالت نشسته بلند شی و بایستی گفتی علی آخه من هرچی هم قوربون صدقه ات برم کمه به خدا ، خدایا ممنونم هزارن بار شکرت

این تنها عکسی ِ که دیروز تونستم ازت بگیرم آخه همش چشمت به بازی بچه ها بود با فلش نشون دادم که استخر توپی که ریحان بهش خیره شده کجاست تودستتم پاستیل دیگه معروف شدی به ریحان پاستیل خجالت

ریحان عسلی

EXniniweblog.comEX

اینجا اگه گفتید ریحان دنبالِ چیه این کشف جدیدشه بیآین عکس پایین تا بگم براتون

ریحان عسلی

آره دخملیم دنباله آفتابِ می خواد دست بزنه بگیرتش اما نمی تونه در عجب که این چیه سوالنیشخند

ریحان عسلی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 313 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ساعت: 2:43

سلام
روز سه شنبه 6 / تیر /1391 حدودا ساعت 11 صبح بود که از سرعین به سمت هریس ( یکی از شهرهای تبریز ) حرکت کردیم عموی ریحان همه رو خونه شون دعوت کرده بود

سمیه جون و باران دخملش و مامان بزرگ ( پدری ) و زن عموی ریحان هم اونجا بودن ناهارو که خوردیم بعدازظهرش به سمت تبریز حرکت کردیم آخه قرار بود تا شوهر عمه جون ریحان تبریز هستن واسه زهرا و معصومه جون تولد بگیریم و از اونجایی که شوهر عمه جون ریحان فرداش عازم تهران بودن همون شب سه شنبه توی ائل گلی همه دورهم جمع شدیم و واسشون تولد گرفتیم

اون شب با همه ی خوشی هاش به خوبی برامون تموم نشد و دو تا اتفاق افتاد که یکیش تا آخر عمرم فراموشم نمیشه ...

EXniniweblog.comEX

یکیش هم این بود که همسری عمه جون که بابایی زهرا خانم باشه رفته بود دستشویی کیف مدارکاشو تو دستشویی جا می ذاره و بعد از دو ساعت متوجه نبودنش میشه فک کنید وجه نقد _کارت شناسایی _ چندتا کارت بانک خلاصه همه ی مادرکشون تو کیف بوده که خداروشکر همون شب همون کسی که کیف رو برداشته بوده زنگ می زنه و کیف پیدا میشه که البته وجه نقدشو برداشته بوده و اما خداروشکر نتونسته بوده از کارتها استفاده کنه

بعدش هم همگی بلند شدیم و نخود نخود هر کی.... و بعد از دو روز سفر و خستگی اون شب ساعت 1 بود که خوابیدیم و فرداش چقدر که من کار داشتم مخصوصا که ....


ریحانه آماده ی رفتن (هرکی میخواد منو ببینه می تونه توی عینک ریحانه با دقت نیگاه کنه ) نیشخند

ریحان عسلی

پارکی که رفتیم خیلی خیلی قشنگ بود اینجا یه قسمت از پارکِ آبشار رو داشته باشید !

ریحان عسلی

ریحانه و کیک تولد زهرا

ریحان عسلی

عمو عبدالله اومد که ببینه چطور شد تونستیم شمعهارو روشن کنیم ( آخه باد می وزید و نمیذاشت شمع ها روشن بمونه ) ریحانه دستشو دراز کرد بره بغل عموش کلا تو این سفر خیلی با عموش خوش گذروند عموشم خیلی دوستش داره

ریحان عسلی و عمو عبدالله

اینجا هم بدون شرح عمو و برادرزاده ، راستی ریحانه عموشو آبالا صدا میکنه

ریحان عسلی

پ.ن 1: عکسای شب دوم سرعین تو پست قبلی گذاشتم

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 259 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1391 ساعت: 20:05

سلام
روز یکشنبه 4/تیر/91 به اتفاق خانواده ی خواهرشوهری و عمو عبدالله تبریزو به مقصد سرعین ترک کردیم حوالی ساعت 2 بعداظهر بود که رسیدیم اونجا ، وای خدا چه هوایی خیلی خنک بود شباش که دیگه وحشتناک سرد بود خونه ایی که اجاره کرده بودیم هم خیلی بزرگ و دلباز بود یه پنجره که باز می ذاشتیم سالنشو مثه یه کولر گازی اسپلیت 24 هزار خنک می کرد

خلاصه که دو شب رو اونجا گذروندیم مسافر هم زیاد اومده بود البته هنوز به شلوغی ماه مرداد _ شهریور نشده بود ، صبح ها بال _ گیماخ می خوردیم جای دوستان تبریزی خالیییییییی بال : عسل و گِیماخ:سرشیر ، شبها هم می رفتیم آش دوغ می خوردیم حتما که اسمشو شنیدید آش خیلی خوشمزه اییه که من خیلی دوست داشتم واسه یه بار هم که شده با سیر بخورم اما بازم نخوردم میگن با سیر خیلی خوشمزه تره

من به خیاله اینکه هواش مثه تبریزِ لباس گرم یکی _ دوتا اینم واسه اینکه شاید شایدهوا سرد باشه بیشتر برنداشتم بقیه رو تابستونی و تاپ و شلوارک برداشتم که اونجا واسه بیرون رفتن نمی تونستم با بقیه پیاده روی برم فقط به خاطر ریحان که لباس کم برداشته بودم و مجبور بودم وقتی همه می رفتن بازار یا واسه خوردن شام من و ریحان با ماشین به جمع اونا بپیوندیم البته خنکی هوا بیشتر واسه بچه ها زیاد بود و باید لباس گرم می پوشیدن و واسه ما بزرگترا فقط با یه گرمکن یا کاپشن بسنده می کرد

خلاصه هرکی نرفته حتما یه سری به اونجا بزنه این دومین باری بود که من می رفتم بار اول 2 ماه بعد از ازدواجمون یکی از شهرهایی که رفتیم واسه ماه عسلمون سرعین بود ماه پاییز بود هوا اون موقع مثله زمستونای الان تبریز بود ، حالا بریم سراغ عکسها

اینم ریحان جونی مامانی تو یکی از پاساژهایی که رفتیم ، بعد از صرف ناهار (رستوران عدل ) ما خانم ها رفتیم هم پیاده روی و هم اینکه غذامون هضم بشه و هم گشتی توی شهر بزنیم آقایون هم رفتن قلیون بکشن

ریحان عسلی

اینم انواع بستنی با طعم های مختلف که من تا روز آخر هم چشمم بهشون موند چون من به خاطر ریحانه نتونستم از این بستنی ها بخورم البته بقیه هم به خاطر من نخوردن

انواع مختلف طعم های بستنی

بعد اومدیم خونه ریحانه توی حیاطی که اجاره کرده بودیم خیلی حیاط بزرگی داشت عشق ریحانه واسه بازی کردن بود

ریحان عسلی


شب اول وقتی که آقایون از استخر برگشته بودن همسری گفت اگه میشه برو از صندوق عقب ماشین جدولامو بیار می خوام حل کنم من بدبخت غافل از اینکه همسری و شرکا ( برادری و شوهر خواهری شون ) چه دسیسه ایی دارن رفتم که جدولارو بیآرم هی چش چشم می کردم که جدولارو پیدا کنم یهو چشمم به ....

EXniniweblog.comEX

بله ماری افتاد که گذاشته بود روی جدولا تا دیدم یهویی جیغ بنفشی کشیدم و توی خونه رو نیگاه کردم دیدم همسری و شرکا دارن می خندن دیگه منو می دیدین حسابی دست و پام از ترس داشت می لرزید اینا هم غش غش می خندیدن همسری یکی طلبت !

این همون ماریه که من ازش ترسیدم

ریحان عسلی


آخه وقتی من زایمان کردم همش خواب مار و خورده شدن خودمو توسط مار می دیدم که از همون زمان خیلی از مار می ترسم

اینم آش دوغی که شب اول خوردیم چقدر هم بدمزه بود

ریحان عسلی


پ.ن 1: عکسای شب دوم رو یا همین جا می ذارم یا توی پست بعدی

پ.ن2 : تو پست قبلی عکسی که خواستم حدس بزنید ماست بود چشمک حالا اونایی که درست حدس زده بودن برن به حساب خودشون از سوپری محلشون یه بستنی مگنوم به یاد من بخورن ههههههه زباننیشخند نوش جونتون ماچ

بعدا نوشت : عکسای شب دوم

ریحانه شب دوم توی کالسکه ایی که عمه جون ریحان میگفت ماه شهریور که خیلی شلوغ میشه اینو درش میآرن و به اسب وصلش می کنن و ....

ریحان عسلی

اینجا ما خانم ها رفته بودیم بازم تو شهر یه گشتی بزنیم آقایون بعد از کشیدن قلیون به ما پیوستن و بعدش همگی دسته جمعی به غیر از من و خواهر شوهری و همسری شون عینک خریدن حتی وروجک من که تا عینکارو دید دستشو دراز می کرد واسشون خیلی عینک دوست داری حتی حاضر نبودی درش بیآری از صورتت

تو رو خدا ببینید حتی با باباش که میومدن هم با عینک راه میره

ریحان عسلی

تو عکس بالایی داشتیم می اومدیم اینجا تو عکس پایینی که آش دوغ بخوریم این آش از آش دوغ شب اول خیلی خوشمزه تر بود

ریحان عسلی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 276 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1391 ساعت: 2:00

سلام
امروز 91/04/02 به اتفاق عموها و عمه جون رفتیم به باغ یکی از دوستای عمو یحیی جون که توی آذر شهر بود ( یکی از شهرهای نزدیک به تبریزِ) خیلی باغ باصفایی بود پر از درختان گیلاس و گوجه سبز و گردو

هوا خیلی خوب بود ، نمی دونم چرا چند شبِ که خیلی بد می خوابی و همش بیدار میشی و یه یک ساعتی فقط شیر می خوری تا خوابت بگیره

امروز صبح که می خواستم آماده ات کنم هر چی بابایی صدات کرد از خواب بیدار نشدی و مجبور شدم تو خواب پوشکتو عوض کنه که بی سابقه بود و اولین تجربه ی من

امروز حاج آقا شوهر عمه جونی و عمو عبدالله هم از تهران اومده بودن کلی بهمون و بهت خوش گذشت شما که همش تو بغل این و اون بودی و کلی واسه خودت دلبری میکردی

ریحان عسلی

EXniniweblog.comEX

یک ساعت قبل از برگشتنمون خانم ها و آقایون با هم دیگه وسطی و والیبال بازی کردیم مخصوصا من و بابایی که توی والیبال خیلی هوای همو داشتیم و من هر وقت توپ دستم می رسید می گفتم علی بیا دیگه این حرفِ من سوژه ایی شد واسه خودش تا توپ به من می رسید تا من بگم علی بیا همه میگفتن الان باز میندازه رو دست شوهرش و کلی همه می خندیدن



بدو ورود به باغ ، ریحانه و پسر عموت حامد

ریحان عسلی

اگه گفتید این چیه ؟

این یه رازه !

ناهارمون !!!

جوجه کباب

آب گوشتی که دوست عموجون درست کرده بود که من جوجه رو به آب گوشت ترجیح دادم

آب گوشت

ریحان در حال گفتنه این گیلاسِ ، اینجا پوشکتو در آورده بودم و واسه اولین بار یه نیم ساعتی تجربه ی بدون پوشک بودن رو هم گذروندی

ریحان عسلی


تو عکس بالایی کنار همین درخت یه رود بود که از آب چاه اونجا جاری شده بود ریحان هم که عشق آب با دختر عموت عسل رفتی آب بازی طفلی یه بار تعادلت از دست دادی و محکم رو سنگا خوردی زمین اما چون تو آب بودی صدات در نیومد و گریه نکردی

ریحان عسلی

پ.ن 1: امروز تولد معصومه جون ( دختر عموی ریحان ) بود امروز بهش اس ام اس زدم اما یه بار دیگه میخوام اینجا هم تولدش رو تبریک میگم ایشالا که 120 ساله شی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 260 تاريخ : شنبه 3 تير 1391 ساعت: 0:04

شکلک

سلام

چند وقته پیش ( 91/03/26 ) داشتم بالشت و پتو هارو می ذاشتم تو کمد دیواری داشتی شیطنت می کردی واسه اینکه سرگرمت کنم ازت خواستم که تو آوردن بالشتا کمکم کنی در عینِ ناباوری دیدم تونستی بالشت رو برداری تازه ازم می خواستی اونی هم که تو دستم بود بدم شما برداری و بیآری تو اتاق واسم

الان هر وقت می خوام جامونو بندازم ( سه ماه تابستونو رو زمین می خوابیم به خاطر کولر آبی مون ) تا میگم ریحان بریم بالشت بیآریم زودی خودتو می رسونی تو اتاق و میآی کمک مامان ، روز به روز داری بزرگتر و خانم تر میشی عزیز مامان شکلک

لاینر

فقط توجه به ریحان کنید شلوغ پلوغی های اتاق رو نیگاه نکنیدا ( که البته کار خودِ خودشه ! niniweblog.com)

ریحان عسلی

ریحانه ی خوشحالniniweblog.com از آوردن پتوش

ریحان عسلی

EXniniweblog.comEX

روز 91/03/25 مامان بزرگت ( پدری ) از تهران اومده بود رفتیم که ببینیمشون امیرعلی و مامان باباش اونجا بودن عمو جونت میره که سوپر مارکت وسایل بگیره واسه شما دو تا هم آبنبات چوبی میگیره چه گریه ایی کرد امیرعلی واسه ندادن اون یکی آبنبات بماندعینک

اما این اولین باری بود که آبنبات چوبی می خوردی چقدر هم با کنترل و حرفه ایی شکلکمن که خودم بار اول می دیدمت میگفتم خیلی خوب آبنباتو تو دستت گرفته بودی ، خوشم اومد ازت مثه مامانت شکلات خوری تازه همش می گفتی تُکُلاته تُکُلاته تُکُلاته ...خوشمزه

فردای اون روزِ ، خونه ی مامان بزرگ نمیشه زیاد آزاد باشی آخه خیلی حساسه منم دزدکی ازت گرفتم و گذاشتم کیفم ، اینجا بعد از کمک کردن به مامانی آبنباتو دادم تا بخوری

ریحان عسلی

عاشق این ژستتم شکلک

این لباستو این سری که بی یو بودم (خرید گناوه ست چشمک ) برات گرفتم با شلوارت که داشتی ست شده مخصوصا زرافه هاش تو عکس بالایی بهتر معلومه از خود راضی

ریحان عسلی


خیلی کلمه ها تو پست ریحانه و بلبل زبونی هات جا انداختم ماشالا هزار ماشالا هر چی میگیم زودی تکرار میکنی ، سعی می کنم تو هر پست یکمی از شیرین زبونی هات بگم نازنینم

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 230 تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1391 ساعت: 10:42